فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۴۷

۱

رهزن ایمان من شد نازنین تازه‌ای

رفتم از کیش مسلمانی به دین تازه‌ای

۲

خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور

خلوتی دارند با خلوت‌نشین تازه‌ای

۳

کاشکی می‌ریخت از بهر سرشک دیده‌ام

دست معمار قضا طرح زمین تازه‌ای

۴

گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز

بر سر زلف تو افتاده‌ست چین تازه‌ای

۵

نام یاقوت لبت بر خاتم دل کنده‌ام

اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازه‌ای

۶

گوشهٔ چشمی به سوی من نداری، گوییا

خرمن حسن تو دارد خوشه‌چین تازه‌ای

۷

در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق

تا مرا نوشین‌لبت داد انگبین تازه‌ای

۸

ترسم از دست تو ای سنگین‌دل بیدادگر

دست غیب آید برون از آستین تازه‌ای

۹

تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانه‌سر

تازه کن عهد کهن با مه‌جبین تازه‌ای

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کاظم ایاصوفی
۱۳۹۸/۰۸/۱۶ - ۲۰:۵۹:۱۸
مصراع اول بیت سوم کاشکی درست است نه کاش کی