فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۶۶

۱

با آن که می از شیشه به پیمانه نکردی

در بزم کسی نیست که دیوانه نکردی

۲

ای خانه شهری نگهت برده به یغما

در شهر دلی کو که در او خانه نکردی

۳

تا گنج غمت را سر ویرانی دلهاست

یک خانه دل نیست که ویرانه نکردی

۴

از حال شکست دلم آگاه نگشتی

تا زلف شکن بر شکنت شانه نکردی

۵

تنها نه من از عشق رخت شهرهٔ شهرم

صاحب نظری نیست که افسانه نکردی

۶

نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش

واندیشه ز دود دل پروانه نکردی

۷

با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی

بیگانه‌ام از محرم و بیگانه نکردی

۸

ای آن که به مردی نشدی کشتهٔ جانان

دردا که یکی همت مردانه نکردی

۹

ایمن دلی از دست ستم کاری صیاد

خون خوردن و فریاد غریبانه نکردی

۱۰

دل تنگ شدی باز فروغی مگر امروز

از دست غمش گریه مستانه نکردی

تصاویر و صوت

نظرات