
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۴۷۴
۱
این چه دامی است که از سنبل مشکین داری
که به هر حلقهٔ آن صد دل مسکین داری
۲
همه را نیش محبت زدهای بر دل ریش
این چه نوشی است که در چشمهٔ نوشین داری
۳
خون بها از تو همین بس که ز خون دل من
دست رنگین و کف پای نگارین داری
۴
عرقت خوشهٔ پروین و رخت خرمن ماه
وه که بر خرمن مه خوشهٔ پروین داری
۵
همه صاحب نظران بر سر راهت جمعند
خیز و بخرام اگر قصد دل و دین داری
۶
به چمن گر نچمی بهر تماشا نه عجب
گر خط و عارض خود سبزه و نسرین داری
۷
من اگر سنگ تو بر سینه زنم عیب مکن
زان که در سینهٔ سیمین دل سنگین داری
۸
از شکرپاشی کلک تو فروغی پیداست
که به خاطر هوس آن لب شیرین داری
نظرات
سید محسن