فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۸۶

۱

ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی

کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی

۲

در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی

در خیل خرقه‌پوشان نه ننگی و نه نامی

۳

با صدهزار خواهش خشنودم از نگاهی

با صدهزار حسرت خرسندم از خرامی

۴

اندوه آن پری رو بهتر ز هر نشاطی

دشنام آن شکر لب خوش تر ز هر سلامی

۵

در وعده‌گاه وصلش جانم به لب رسیده‌ست

ترسم صبا نیارد زان بی وفا پیامی

۶

گر آن دهان نسازد از بوسه شادکامم

شادم نمی‌توان کرد دیگر به هیچ کامی

۷

ای وصل ماه رویان خوش دولتی ولیکن

چون چرخ بی ثباتی، چون عمر بی دوامی

۸

واعظ مرا مترسان زیرا که در محبت

دیدم قیامتم را از قد خوش قیامی

۹

از مسجد و خرابات نشنیدم و ندیدم

نازلترین مکانی، عالی ترین مقامی

۱۰

آن طایرم فروغی کز طالع خجسته

الا به بام نیر ننشسته‌ام به بامی

تصاویر و صوت

نظرات