
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۴۹۳
۱
من و عشق تو اگر کفر و اگر ایمانی
من و شوق تو اگر نور و اگر نیرانی
۲
من و زهر تو که هم زهری و هم تریاقی
من و درد تو که هم دردی و هم درمانی
۳
جلوه کن جلوه که هم ماهی و هم خورشیدی
باده ده باده که هم خلدی و هم رضوانی
۴
من و نقش تو که هم صورت و هم معنایی
من و وصل تو که هم جانی و هم جانانی
۵
من سیه روز و سیه کار و سیه اقبالم
تو سیه زلف و سیه چشم و سیه مژگانی
۶
نه همین دانهٔ خال تو ره آدم زد
کز سر زلف سیه دامگه شیطانی
۷
آه اگر بر دل دیوانه ترحم نکنی
تو که با سلسله زلف عبیر افشانی
۸
گر دل از نقطهٔ خال تو بنالد نه عجب
عجب این است که در دایرهٔ امکانی
۹
مگر ای زلف ز حال دلم آگه شدهای
که پراکنده و شوریده و سرگردانی
۱۰
گر پریشان شوی از زلف پری رخساری
صورت حال فروغی همه یکسر دانی
نظرات
Polestar
آشفته آنم