فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۵۰۴

۱

به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی

بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی الله چه شیرینی

۲

چنان بر من گذر کردی که دارایی به درویشی

چنان بر من نظر کردی که سلطانی به مسکینی

۳

هزاران فتنه برخیزد ز هر مجلس که برخیزی

هزارن شعله بنشیند به هر محفل که بنشینی

۴

تویی خورشید و ماه من به هر بزمی و هر بامی

تویی آیین و کیش من به هر کیشی و هر دینی

۵

به بزمت می‌نشینم گر فلک می‌داد امدادی

به وصلت می‌رسیدم گر قضا می‌کرد تمکینی

۶

چنان از عشق می‌نالم که مجنونی به زنجیری

چنان از درد می‌غلتم که رنجوری به بالینی

۷

تویی هم حور و هم غلمان تویی هم خلد و هم کوثر

که هم اینی و هم آنی، و هم آنی و هم اینی

۸

مرا تا می‌دهد چشم تو جام باده، می‌نوشم

تویی چون ساقی مجلس چه تقوایی چه آیینی

۹

در افتاده‌ست مرغ دل به چین زلف مشکینت

چو گنجشکی که افتاد ناگهان در چنگ شاهینی

۱۰

چنان بر گریه‌ام لعل می‌آلود تو می‌خندد

که آزادی به محبوسی و دل شادی به غمگینی

۱۱

الا ای طرهٔ جانان، من از چین تو در بندم

که سر تا پا همه بندی و پا تا سر همه چینی

۱۲

فروغی تا صبا دم می‌زند از خاک پای او

سر مویی نمی‌ارزد وجود نافهٔ چینی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عبدالعلی ایثار
۱۳۹۵/۰۹/۲۳ - ۱۸:۴۸:۵۵
در بیت نهم، واژه افتد بیشتر می زیبد، تا افتاد.
user_image
هیوا
۱۴۰۰/۰۵/۰۵ - ۰۸:۵۵:۰۰
درود.  مصراع دوم بیت دهم به چه شکل معنا میشه ؟