فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۵۱۵

۱

خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی

کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی

۲

شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت

ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی

۳

عاشق روی تو می‌نازد به خیل عاشقان

پادشاهی می‌کند صیدی که صیادش تویی

۴

مستی عشق تو را هشیاری از دنبال هست

بر نمی‌خیزد ز خواب آن سر که بالینش تویی

۵

گاو جولان می‌نیاید بر زمین از سرکشی

پای آن توسن که اندر خانهٔ زینش تویی

۶

می‌برم رشک نظربازی که از بخت بلند

در میان سرو قدان سرو سیمینش تویی

۷

گر ببارد اشک گلگون دیدهٔ من دور نیست

کاین گل رنگین دهد باغی که گلچینش تویی

۸

بوستان حسن را یارب خزان هرگز مباد

تا بهار سنبل ریحان و نسرینش تویی

۹

زندگی بهر فروغی در محبت مشکل است

تا به جرم مهربانی بر سر کینش تویی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
جمشید پیمان
۱۳۹۴/۰۳/۱۸ - ۲۲:۴۳:۳۹
دربیت سوم: قافیه رغایت نشده است!