فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۷

۱

زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را

به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را

۲

سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی

که صف شکن مژهٔ لشگر افکن است تو را

۳

توان شناختن از چشم مست کافر تو

که خون ناحق مردم به گردن است تو را

۴

چگونه روز جزا دامنت به دست آرم

که دست خلق دو عالم به دامن است تو را

۵

به دوستی تو با عالمی شدم دشمن

چه دشمنی است ندانم که با من است تو را

۶

دلم شکستی و چشم از دو عالمم بستی

دو زلف پرشکن و چشم پر فن است تو را

۷

به سایهٔ تو خوشم ای همای زرین بال

که بر صنوبر دلها نشیمن است تو را

۸

کجا ز وصل تو قطع نظر توان کردن

که در میان دل و دیده مسکن است تو را

۹

چسان متاع دل و دین مردمان نبری

که چشم کافر و مژگان رهزن است تو را

۱۰

ز بخت تیره فروغی بدان که دم نزند

که تیره بختی عشاق روشن است تو را

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۴۹

نظرات

user_image
a.hashemi
۱۳۸۹/۰۴/۱۹ - ۰۰:۰۰:۵۱
dar mesraa aval az beit 7 bejaye homay haman darj shodeh
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.