
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۷۸
۱
شربتی در دو لعل جانان است
که خیالش مفرح جان است
۲
از پی قتل مردم دانا
تیغ در دست طفل نادان است
۳
میتوان یافتن ز زخم دلم
کاین جراحت نه کار پیکان است
۴
قتلگاهی است کوی او کان جا
زخم بیداد و تیغ پنهان است
۵
دلم از نالهٔ شعله در خرمن
چشمم از گریه خانه ویران است
۶
سر زلفی چگونه گردد جمع
که از آن مجمعی پریشان است
۷
چشم امید هر مسلمانی
پی آن چشم نامسلمان است
۸
گر تو درمان درد عشاقی
درد الحق که عین درمان است
۹
منع زاری مکن فروغی را
که گلت را هزار دستان است
نظرات