فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۸۹

۱

دلم فارغ ز قید کفر و دین است

که مقصودم برون از آن و این است

۲

جدا تا مانده‌ام از آستانش

تو گویی گریه‌ام در آستین است

۳

دو عالم را به یک نظاره دادیم

که سودای نظربازان چنین است

۴

بلای جانن من بالا بلندی است

که بر بالش جای آفرین است

۵

غزالی در کمند آورده بختم

که چین زلف او آشوب چین است

۶

نگاری جسته‌ام زیبا و زیرک

زهی صورت که با معنی قرین است

۷

به لعل او فروشم خاتمی را

که اسم اعظمش نقش نگین است

۸

تماشا کن رخش را تا بدانی

که خورشید از چه خاکسترنشین است

۹

کسی کان لعل و عارض دید گفتا

زهی کوثر که در خلدبرین است

۱۰

کمان ابرو بتی دارم فروغی

که از هر سو بتان را در کمین است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ساسان کمالی
۱۳۹۲/۰۵/۰۶ - ۲۰:۴۲:۲۲
سطر 4 ن اضافی است؟ جانن !
user_image
ساسان کمالی
۱۳۹۲/۰۵/۰۶ - ۲۰:۴۴:۵۹
سطر 4 - بالش ؟ بالاش درست است
user_image
مهاجر
۱۳۹۴/۰۲/۱۶ - ۰۸:۳۵:۴۳
بیت نهم باید اینچنین باشد:کسی کان لعل ...
user_image
احسان
۱۳۹۷/۱۲/۰۴ - ۱۲:۱۹:۳۷
بلای جان من بالا بلندی استکه بر بالاش جای آفرین است
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۰۸ - ۰۶:۴۶:۱۴
کسی کان لعل و عارض دید گفتا-درست بنظر میرسد