
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۹۱
۱
نخست نغمهٔ عشاق فصل گل این است
که داغ لالهرخان به ز باغ نسرین است
۲
فغان ز دامن باغی که باغبان آنجا
همیشه چشم امیدش به دست گلچین است
۳
سپرده مرهم زخمم فلک به دست مهی
که صاحب خط خوشبوی و خال مشکین است
۴
علاج نیست خلاص از کمند او ورنه
ز پای تا به سرم چشم مصلحت بین است
۵
به عهد عارض گلگون او بحمدالله
که کار اهل نظر ز اشک دیده رنگین است
۶
کسی که شهد محبت چشیده میداند
که تلخ از آن لب نوشین به طعم شیرین است
۷
اسیر آن خط سبزم که مو به مو دام است
غلام آن سر زلفم که سر به سر چین است
۸
به هر کجا که منم شغل اختران مهر است
به هر زمین که تویی کار آسمان کین است
۹
سواد زلف تو مجموعهٔ شب و روز است
نگاه چشم تو غارتگر دل و دین است
۱۰
قد تو وقت روش رشک سرو و شمشاد است
رخ تو زیر عرق شرم ماه و پروین است
۱۱
فروغی از سخن دوست لب نمیبندد
که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است
نظرات