فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

شمارهٔ ۱۴

۱

نشئه‌ای داده به من دست از این مطلع شاه

که ننوشیده قدح بی خبر از خویشتنم

۲

دگر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم

توبهٔ پیش به یک جرعهٔ می برشکنم»

۳

تا به پیرانه‌سرت جام دمادم بخشند

ای جوان باده به من بخش که پیر کهنم

۴

مستی عشق تو را چند نهان باید داشت

بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم

۵

حال پروانهٔ دل سوخته من می‌دانم

کز ازل شمع رخت سوخت به هر انجمنم

۶

آن که بر کشتن من تیغ کشیده‌ست تویی

وان که از تیغ تو گردن نکشیده‌ست منم

۷

آن چنان بر سر کویت به غریبی شادم

که به خاطر نگذشته است خیال وطنم

۸

روز هجرت ز گران جانی خود حیرانم

که نرفته‌ست چرا جان گرامی ز تنم

۹

رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم

عشق هم راه بر من شد و هم راهزنم

۱۰

تا لبت گفته به من سر سخن‌دانی را

کرده سلطان سخن سنج قبول سخنم

۱۱

مالک نظم گهربار ملک ناصردین

که ز فیض لب او صاحب در عدنم

۱۲

خسرو عهد فروغی نظری کرده به من

که ز شیرین سخنی شور به عالم فکنم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عباس بروجردی
۱۳۹۴/۰۸/۰۹ - ۲۰:۴۶:۰۶
در بیت دوم مصرع اول حرف دال اضافه است و وزن شعر بهم خورده و درست آن چنین است گر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم