فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۰۰

۱

من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست

خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست

۲

کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد

کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست

۳

مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش

کی کند در دل اثر آهی که از جان برنخاست

۴

می کشم از دل خدنگش را و زو خون می چکد

همدمی ننشست پهلویم که گریان برنخاست

۵

صبر بر نادیدنت رحمیست بر عالم ز من

زانکه چشمی بر تو نگشادم که طوفان برنخاست

۶

ظلم اشکم بین که تا گردیم با هم ساعتی

گردبادی هم بآهم زین بیابان برنخاست

۷

از سر کویت فضولی گر نخیزد دور نیست

هیچ جا افتاده رفتار خوبان برنخاست

تصاویر و صوت

نظرات