فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۰۲

۱

عاشقی رونق ز اطوار من حیران گرفت

عشق از فرهاد صورت یافت از من جان گرفت

۲

تا در آرد نقش شیرین را بمهمانی درو

خانه ای در بیستون ، فرهادِ سرگردان گرفت

۳

گر سر دعوی ندارد بهر خون کوهکن

بیستون را صورت شیرین چرا دامان گرفت

۴

نیست لاله کوهکن انداخت سوی بیستون

سینه پر خون که از داغ دل سوزان گرفت

۵

گرچه مشکل بود بر فرهاد کار بیستون

جان شیرین داد بر خود کار را آسان گرفت

۶

دل بخون شد غرق با تیر تو از سوز درون

سوخت در تن آتشی از شعله در پیکان گرفت

۷

دید سرگردانی سیاح صحرای امید

بهر آسایش فضولی دامن حرمان گرفت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۱۰ - ۱۶:۴۴:۴۵
خانه ای در بیستون ، فرهادِ سرگردان گرفت