فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۰۴

۱

در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است

چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است

۲

لاله ها را چاک می بینم گریبان غالبا

آن سهی قد را گذر بر لاله زار افتاده است

۳

پای بر سبزه نهادی رشک زد آتش بآب

یا ز تو عکسی بآب جویبار افتاده است

۴

هر که رخسار تو را با چشم مستت دید گفت

گلشنی را ترک مستی بر کنار افتاده است

۵

چشم گر افکنده ای  بر اشکِ من ، از رحم نیست

مست بر آب روان بی اختیار افتاده است

۶

هست هر نقشی که قدرت می کشد مرغوب لیک

از همه مرغوب تر نقش نگار افتاده است

۷

چشم من جرم فضولی را نمی دانم که چیست

گرچه می دانم ز چشم اعتبار افتاده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۱۱ - ۱۳:۴۵:۵۳
چشم گر افکنده ای  بر اشکِ من ، از رحم نیست