
فضولی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات
دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات
۲
رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل
غم و درد تو بدل شد بدل صبر و ثبات
۳
شیوه مهر و وفا از تو نمی باید خواست
چون توان خواست صفاتی که نباشد در ذات
۴
نه چنان بسته بزنجیر بلایت شده ام
که توانم گذرانید بدل فکر نجات
۵
ما فقیریم تو سلطان چه عجب گر ما را
بترحم رسد از خرمن حسن تو زکات
۶
آنچنان ساخته ضعفم که اگر بحث کنند
نتوانم که کنم هستی خود را اثبات
۷
وقت آنست فضولی که ز غم باز رهم
چند در غم گذرد بی رخ یارم اوقات
تصاویر و صوت

نظرات