
فضولی
شمارهٔ ۱۰۶
۱
به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است
عرصه جلوه خورشید میان دو شب است
۲
جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم
دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است
۳
نه وفا از تو به دل میگذرانم نه وصال
جان ندادم به تو، نومیدی من زین سبب است
۴
نیست مقدور کسی لذت ادراک وصال
طالبان ذوق که دارند همان در طلب است
۵
پیش تو کام دل خود به زبان چون آرم
ز من اظهار تمنا به تو ترک ادب است
۶
شوق لعل تو مرا در الم و غم دارد
گرچه کیفیت می موجب ذوق و طرب است
۷
گفتم ای شوخ فضولی به تو میلی دارد
گفت زین بیادبیهاست که اینش لقب است
تصاویر و صوت

نظرات