فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۰۷

۱

هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت

ز من که آتشم این آب یک شرر نگذاشت

۲

درون سینه من هر چه بود آتش عشق

همه بسوخت غمی چند بیشتر نگذاشت

۳

جفا نگر که ز بهر تسلیم شب هجر

خیالی از تو مرا اشک در نظر نگذاشت

۴

بحال دیده بگریم که بهر گریه او

حرارت دل من آب در جگر نگذاشت

۵

غلام زخم خدنگ توام که خون دلم

برون بریخت بامید چشم تر نگذاشت

۶

کجا روم که سرکشم بجز دیار فنا

ز بهر بودن من منزل دگر نگذاشت

۷

هزار بار شدم مایل طریق ورع

مرا محبت خوبان سیمبر نگذاشت

۸

هزار شکر که لطف ازل فضولی را

ز لذت الم عشق بی خبر نگذاشت

تصاویر و صوت

نظرات