
فضولی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
ما را بلای عشق تو عمریست آشناست
از آشنا جدا شدن آشنا بلاست
۲
برخاست از قد تو بهر گوشه فتنه ای
سروی ز باغ حسن بدین فتنه برنخاست
۳
جان و دلم بسوخت جدایی جدا جدا
این است حال آن که ز جانان خود جداست
۴
جان پیش تست ما ببلای تو زنده ایم
ای عمر مدتیست بلای تو جان ماست
۵
کس نیست کز بلای بتانم دهد نجات
بس مشکل است دفع بلایی که از خداست
۶
مستان جام عشق فتادند بی خبر
کس آگهی نیافت که این نشاه از کجاست
۷
چون گشت عادت تو فضولی جفا کشی
تکلیف ترک کردن عادت ترا جفاست
تصاویر و صوت

نظرات