
فضولی
شمارهٔ ۱۱۵
۱
هست ما را زندگی از جوهر شمشیر دوست
روح ما گر هست جوهر جوهر شمشیر اوست
۲
عالمی دارم که مستغنیست از مهر فلک
روز و شب روشن ز مهر گلرخان ماه روست
۳
گرچه ما را کشت تیر او ز بدحالی رهاند
از نکویان در حقیقت هر چه می آید نکوست
۴
قطع شد آب حیات از باغ عمر ما هنوز
میوه مقصود پنهان در نهال آرزوست
۵
بیش و کم تأثیر یک فیضیست در بزم وجود
گر تفاوت در قدح باشد شراب از یک سبوست
۶
گر تجرد هم گزیند نیست بی شر نفس بد
زهر کی زائل شود از مار گر افکند پوست
۷
منزل جانان فضولی کس نمی داند کجاست
هر که می بینم ز سر کردست پا در جست و جوست
نظرات