
فضولی
شمارهٔ ۱۱۶
۱
دل دامن هوای تو محکم گرفته است
مرغی چنان هوای چنین کم گرفته است
۲
از عشق من که بهر تو رسوای عالمم
آوازه جمال تو عالم گرفته است
۳
تا شعله برون ندهد آتش درون
دل رخنهای زخم بمرهم گرفته است
۴
بگذر ز زیر طاق فلک بی توقفی
کز اشکم این بنای کهن نم گرفته است
۵
از کبر حلقه بر در جنت نمی زند
دستی که آن دو گیسوی پرخم گرفته است
۶
بر التفات ساقی ایام دل منه
جامی که می دهد بتو از جم گرفته است
۷
گر هست آرزوی غم عشق دور نیست
ما را که دل ز خاطر خرم گرفته است
۸
در دور عیسی لبت از زلف عنبرین
در حیرتم که بهر چه ماتم گرفته است
۹
رسم طرب مجو ز فضولی که مدتیست
دور از تو خوی با الم و غم گرفته است
نظرات