فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۱۸

۱

با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث

وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث

۲

گفتند غنچه با دهنت بحث می کند

معلوم می شود هنر او زمان بحث

۳

دی زد دم از دهان تو ذره که نیست باد

ما را ازو نبود اگر چه گمان بحث

۴

آنی که با عذار تو گل کرده بحث لیک

از خجلتی که دیده عرق کرده آن بحث

۵

مه خورده تیر رشک ز حسن تو بر جگر

با ابرویت هلال شکسته کمان بحث

۶

بحث است کار چشم و دلم بهر تیغ تو

خون است در میانه ایشان نشان بحث

۷

از مدرسه مجوی فضولی فراغتی

کانجا مقام مدعی است و مکان بحث

تصاویر و صوت

نظرات