فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۱۹

۱

حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج

او ز ما مستغنی و ما را باو صد احتیاج

۲

مه بمحمل می رود منزل بمنزل غالبا

ز آفتاب عارضت دارد تغیر در مزاج

۳

عکس خالت هست در لوح بیاض دیده ام

خوش نماتر ز ابنوسی کان بود پیوند عاج

۴

سینه ام بشکاف و چشمم را بخونریزی در آر

کار شاهانست فتح ملک تعیین خراج

۵

کرده ام پنهان غم دل را ز خوف قطع سر

می کند تاجر متاع خود نهان از بیم باج

۶

رونق از عکس خطت دارد بیاض چشم من

هست این روشن که سیم از سکه می‌گردد رواج

۷

رفعت از خواهی فضولی چون فلک بی قید باش

بر زمین زن گر ز خورشیدت بود بر فرق تاج

تصاویر و صوت

نظرات