
فضولی
شمارهٔ ۱۲
۱
با خود ای جان در غمش همدم نمی خواهم ترا
بی ثباتی محرم این غم نمی خواهم ترا
۲
جان من از طعنه اغیار خود را می کشم
غیرتی دارم که با خود هم نمی خواهم ترا
۳
ای دل از دیوانه بی قید باید احتراز
دور از آن گیسوی خم بر خم نمی خواهم ترا
۴
نشأه فکر رخش از ذوق دیدن نیست کم
بیش ازین این دیده پر نم نمی خواهم ترا
۵
آفرین ای اشک از خاک رهم برداشتی
قدر من از تست عالی کم نمی خواهم ترا
۶
می کنی در عشق آن ترسا ز مردن منع من
گر مسیحایی تو ای همدم نمی خواهم ترا
۷
مگذران در دل فضولی رغبت قید خرد
مبتلای محنت عالم نمی خواهم ترا
تصاویر و صوت

نظرات