فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۲۳

۱

مرا هرگه که پندی می‌دهد با چشم تر ناصِح

نهال محنتم را می‌دهد آب دگر ناصح

۲

بس است این سوز در من گر نصیحت نشنود زین بس

به دم هردم نسازد آتشم را تیزتر ناصح

۳

مرا گوید که مردم را به افغان درد سر کم ده

نمی‌دانم چه حاصل می‌کند زین درد سر ناصح

۴

نصیحت می‌کند کز خلق پنهان دار دردت را

ندارد غالبا از درد پنهانم خبر ناصح

۵

به پند ناصح از خون جگر خوردن نگردم بس

ز من از من بتر صد داغ دارد بر جگر ناصح

۶

گشود از پند سیل خونم از مژگان نمی‌دانم

زبان بگشاد یا زد بر رک دل نیشتر ناصح

۷

فضولی راحتی گر بایدت از موج خون سدی

ببند اطراف خود تا کم کند سویت گذر ناصح

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۳۵۰

نظرات