فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۲۷

۱

گره از کار من جز نالهای زار نگشاید

نبندم ناله را ره تا گره از کار نگشاید

۲

ز مژگان چشم دارم در رهت خون دلم ریزد

گل امیدواری آه اگر زین خار نگشاید

۳

بچشم و دل گشودم راز عشق او شدم رسوا

کسی آن به که راز یار با اغیار نگشاید

۴

فتاده در ضمیرم ذوق وصلش آه اگر آن مه

درین نیت بفالم مصحف رخسار نگشاید

۵

شنیدم برگ گل لاف لطافت بر زبان دارد

تو لب بگشای تا او لب بدین گفتار نگشاید

۶

بچندین مکر نتواند که بگشاید فلک هر گو

در هر فتنه را کان غمزه خونخوار نگشاید

۷

اسیر عشق باید چون فضولی کز غم پنهان

بمیرد زار هرگز لب پی اظهار نگشاید

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۳۵۸

نظرات