
فضولی
شمارهٔ ۱۲۸
۱
با تو وصلم شب نوروز میسر شده بود
شبم از وصل تو با روز برابر شده بود
۲
همه شب تا بسحر خنده تو می کردی و شمع
سوختن بر من و پروانه مقرر شده بود
۳
می گشودم گره از زلف تو وین بود سبب
که هوا مشک فشان خاک معنبر شده بود
۴
داشت خلوتگهم از روشنی شمع فراغ
کز فروغ مه روی تو منور شده بود
۵
در بساط طربم با قلم دولت وصل
نقش هر کام که بایست مصور شده بود
۶
عود در آتش رشک طرب من می سوخت
که دماغم بهوای تو معطر شده بود
۷
بود بزم طربم دوش فضولی چمنی
که مرا هم نفس آن سرو سمنبر شده بود
نظرات