
فضولی
شمارهٔ ۱۳
۱
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
۲
چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
۳
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
بجرم آن که با زلفت برابر گفت سنبل را
۴
لباس عاریت را اعتباری نیست ای منعم
ز گلبن کم نه بر باده ده رخت تجمل را
۵
چه جویم التفات از گلرخی کز غایت شوخی
ز اسباب کمال حسن می داند تغافل را
۶
نه ای عاشق ، اگر فکرِ نجات از قیدِ غم داری،
چه نسبت با اسیر عشق تدبیر و تأمل را
۷
فضولی بی توکل راه دشوارست بر مقصد
مده گر طالبی از دست دامان توکل را
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
Khishtan Kh