فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۳۰

۱

به رخسارت دمی دل دیده خونبار نگشاید

که سیلی از سرشک آن بر رخسار نگشاید

۲

ز بار غم نرستم در ره عشق و چنین باید

که ره رو در مهالک تا تواند بار نگشاید

۳

بجان دادن نجات از عقد گیسویش نیابد دل

بآسانی کسی این عقده دشوار نگشاید

۴

نیارم جز شکایت بر زبان از یار در هر جا

چرا بر من زبان طعنه اغیار نگشاید

۵

گره شد در دل ما این تحیر کز چه رو یارب

دل ما چون گره زان زلف عنبر بار نگشاید

۶

چه باشد گر نشوید خاک راهش گریه از چشمم

وزان مه بر دل زارم در آزار نگشاید

۷

فضولی کی تواند بست بر خود زیور تقوی

مگر آن ماه طلعت پرده از رخسار نگشاید

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۳۵۷

نظرات