فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۳۲

۱

بر گلویم تیغ ترک تند خوی من رسید

تشنه لب بودم که آبی بر گلوی من رسید

۲

از نسیم وصل جانها را معطر شد دماغ

غالبا کز ره غزال مشکبوی من رسید

۳

ژاله وش بارید ازو سنگ ملامت بر سرم

آفتی بر کشتزارِ آرزویِ من رسید

۴

کشته آنم که در جولان سمند ناز را

سرکِشد از سرکِشی ، هرگه که سویِ من رسید

۵

عالم از افسانه فرهاد و مجنون شد تهی

تا بگوش اهل عالم گفت و گوی من رسید

۶

همچو من دیوانه ای دیگر ، به سرحدِّ فنا

گر رسید البته هم در جست و جوی من رسید

۷

گفتم از گریه فضولی پای در گل ماند گفت

اینچنین بهتر که نتواند بکوی من رسید

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۱/۱۲ - ۰۹:۴۸:۰۵
آفتی بر کشتزارِ آرزویِ من رسید
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۱/۱۲ - ۰۹:۵۰:۲۰
سرکِشد از سرکِشی ، هرگَه که سویِ من رسید
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۱/۱۲ - ۰۹:۵۱:۵۸
همچو من دیوانه ای دیگر ، به سرحدِّ فنا