
فضولی
شمارهٔ ۱۳۵
۱
به حالم التفات آن ماهرو بسیار کم دارد
دل از کمالتفاتیهای او بسیار غم دارد
۲
دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی از کین
به سان صبح تیغ التفات او دو دم دارد
۳
چه خوش باغیست عالم پر گل و سوسن چه سود اما
گلَش بویِ تغیّر، سوسنَش رنگِ عدم دارد
۴
نمیگردد خیال گرد راهش دور از چشمم
محال است این که خیزد گرد از جایی که نم دارد
۵
از آن لطفیست بر من هر ستم عمریست کآن بدخو
ز بیم طعنه بر من لطف در رنگ ستم دارد
۶
قدِ خم گشتهام را چرخ دور انداخت از کویش
کم افتد بر نشانه از کمان تیری که خم دارد
۷
بساط عشق کم میماند از منصوبه خالی
فضولی نیست بازی عشقبازی صد الم دارد
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی