فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۳۸

۱

ندانستم که آن ماه آن چنین راه ستم گیرد

شود سرکش ز پا افتادگان را دست کم گیرد

۲

قدم تا چند از بار غم آن سرو خم باشد

دلم تا کی ز دست بی کسی دامان غم گیرد

۳

ندیدم گرم خونی جز حنا کز روی یک رنگی

دم خونریزم آرد رحم دست آن صنم گیرد

۴

ملایک در فلک گریند مردم در زمین بر من

چو عالم را فغانم با صدای زیر و بم دارد

۵

بگردون سیل اشکم می رسد هاله مبند ای مه

که کس در رهگذار سیل خونی خانه کم گیرد

۶

طبیبا داغ تدبیر من آن به کم نهی بر دل

نپنداری که عاشق را دل از ذوق الم گیرد

۷

فضولی را میسر نیست ذوق دولت وصلت

همان به الفتی در کنج تنهایی به غم گیرد

تصاویر و صوت

نظرات