فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۴۰

۱

خوب می دانم وفا از خود جفا از یار خود

زآنکه او در کار خود خوبست و من در کار خود

۲

بگذر از آزارم ای بدخواه بر خود رحم کن

ور نه می سوزم ترا با آه آتشبار خود

۳

برق آه آتشینم می گدازد سنگ را

می دهد بدخواه در آزار من آزار خود

۴

من کیم تا افکند آن سرو بر من سایه

کاش بگذارد مرا در سایه دیوار خود

۵

می کند هر لحظه روزم را سیاه از دود آه

می کشم صد آه هر دم از دل افکار خود

۶

ای که از دست دلم هر دم شکایت می کنی

گر نمی خواهی بر افشان طره طرار خود

۷

کرده ام اکرار جان دادن فضولی در رهش

گر کشندم بر نخواهم گشت از اقرار خود

تصاویر و صوت

نظرات