
فضولی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد
و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد
۲
نمی ارزد بغم سلطانی عالم خوش آن رندی
که یاد از حشمت جمشید نآرد جام جم گیرد
۳
ملک را آسمان پروانه شمع بلا خواند
مرا هرگه که آه آتشین بر سر علم گیرد
۴
به تنگم از وجود خویشتن در گرد لب خطر
مده رخصت که بر من پیش ازین راه عدم گیرد
۵
مزن ای بی وفا سنگ ستم بر سر مرا چندان
که دیواری برآید گرد من راه ستم گیرد
۶
کشم بر پرده های چشم تر نقش دهانش را
که گیرد نقش خاتم خوبتر کاغذ چو نم گیرد
۷
فضولی را مگر سر رشته دولت بدست آید
که یابد کام دل و آن گیسوان خم به خم گیرد
نظرات