
فضولی
شمارهٔ ۱۴۸
۱
نه حبابست که پیدا ز سرشک ما شد
اشک را آبله از سیر بپا پیدا شد
۲
عاشقانراست بلا سلسله قید حیات
بهمین واسطه مجنون حزین رسوا شد
۳
بی نشان گشت دلم کز تو وفایی طلبید
چون نشان یابم ازو در طلب عنقا شد
۴
بست بر پای من از اشک غمت سلسله
باز در عشق عجب سلسله بر پا شد
۵
نشد از کامل او کام دل من حاصل
سر سودایی من در سر این رسوا شد
۶
ز صبا گرد رهت یافت ولی قدر نکرد
دیده نرگس ازینست که نابینا شد
۷
روزی افراخت فضولی علم رسوایی
که اسیر غم آن سرو سهی بالا شد
نظرات