فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۶

۱

عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا

چون بت از حالی که دارم بی خبر دارد مرا

۲

مردم چشم تو دارد فکر صد آزار دل

هر چه بر دل می رساند در نظر دارد مرا

۳

نیست از مهر این که خونم را نمی ریزد فلک

از برای روزگاری زین بتر دارد مرا

۴

ساقیا سرمستیم از نشأه جام تو نیست

اینچنین دیوانه سودای دگر دارد مرا

۵

بر رهش بنشسته ام چون کودکان چابک سوار

در رسد با جلوه و از خاک بر دارد مرا

۶

در روم در خانه بندم درش را چون حباب

تا بکی چون باد دوران در بدر دارد مرا

۷

همچو جام می فضولی چون نریزم اشک آل

آرزوی لعل او خونین جگر دارد مرا

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۲۶۳

نظرات