
فضولی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند
رسم صبوری از دل عشاق بر فکند
۲
دور از رخ تو سوخت جگر این چه آتشست
کز چشم بر گرفت هوا در جگر فکند
۳
بودم اسیر خال تو خط نیز بر دمید
حسن رخت مرا ببلای دگر فکند
۴
هر نور کآن نگشت بنظاره تو صرف
آن را چو اشک مردم چشم از نظر فکند
۵
مردم مگو سیاهی داغیست کز دلم
بر داشت موج خون و درین چشم تر فکند
۶
صیت و صدای سیل سرشکم که شد بلند
آوازه جمال تو در بحر و بر فکند
۷
خاک درت نکرد فضولی مقام خود
او را بدین گناه فلک در بدر فکند
نظرات