
فضولی
شمارهٔ ۱۷۸
۱
دل درون سینه دردت را به جان میپرورد
ذوق میبیند ازآن هردم ازآن میپرورد
۲
عاقبت معلوم شد بهر سکانت بوده است
این که جسم ناتوانم استخوان میپرورد
۳
لعل اشک لالهگون پرورده چشم منست
کی بدین رونق بود لعلی که کان میپرورد
۴
چون نریزد با خیال خط او چشمم سرشک
سبزه دارد بآن آب روان میپرورد
۵
چون قدت ناید اگر سازد بدین عالم روان
هر نهالی را که رضوان در جنان میپرورد
۶
نعمت دنیا به جاهل گر رسد نبود عجب
هست عادت طفل را لطف زنان میپرورد
۷
دیده و دل را فضولی میدهد خون از جگر
دشمنان خویش را بنگر چه سان میپرورد
تصاویر و صوت

نظرات