فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۸۵

۱

گفتمش دل ز غمت زار و حزین می‌باید

گفت آری سخن اینست چنین می‌باید

۲

گفتمش چشم تو در گوشه ابرو چه خوشست

گفت پاکیزه‌نظر گوشه‌نشین می‌باید

۳

گفتمش بهر چه از من بربودی دل و دین

گفت شیدای بتان بی دل و دین می‌باید

۴

گفتم افتاده خود را به چه سان می‌خواهی

گفت رسوا شده روی زمین می‌باید

۵

گفتمش نور خدا در مه رویت پیداست

گفت پیداست ولی چشم یقین می‌باید

۶

گفتم از چین سر زلف خودم تاری بخش

گفت این دلشده را نافه چین می‌باید

۷

گفتمش هست فضولی ز غلامان درت

گفت کو شاهد او داغ جبین می‌باید

تصاویر و صوت

نظرات