
فضولی
شمارهٔ ۲۱۰
۱
دل اسیر لعل آن گلبرگ خندانست باز
کار من از دست دل چاک گریبانست باز
۲
گل دریده پیرهن بلبل فتاده در فغان
آن گل نورس مگر در سیر بستانست باز
۳
بست جانان صد گره بر زلف و اهل درد را
صد گره زان صد گره بر رشته جانست باز
۴
حیرت حالم ترا کردست غافل از حجاب
عالمی را چشم بر روی تو حیرانست باز
۵
مرغ دل را گر نه بگشادست تا دست صبا
وه چه واقع شد چرا زلفت پریشانست باز
۶
حقه لعل شکربارت شد از چشمم نهان
این نشان حقه بازیهای دورانست باز
۷
مگذران عمر گرامی را فضولی در خطا
گرچه می دانی در امید غفرانست باز
نظرات