
فضولی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
ز عشقت ناله زاری که من دارم ندارد کس
همین بس کار من کاری که من دارم ندارد کس
۲
چه باشد گر نباشد دردی و داغی چو من کس را
نگار لاله رخساری که من دارم ندارد کس
۳
ترحم می کند بر حال من هر کس که می بیند
چنین بی رحم دلداری که من دارم ندارد کس
۴
بحال خود ندیدم هیچکس را در پریشانی
چه حالست این مگر یاری که من دارم ندارد کس
۵
دل شادی کزان گل غیر من دارد ندارم من
بدل از جور او خاری که من دارم ندارد کس
۶
ره و رسم اسیران بلا بسیار پرسیدم
غم و اندوه بسیاری که من دارم ندارد کس
۷
فضولی هست وصف حسن او مضمون گفتارم
از آن رو حسن گفتاری که من دارم ندارد کس
نظرات