
فضولی
شمارهٔ ۲۱۶
۱
یارب بحق حرمت رندان درد نوش
ما را میفکن از نظر پیر می فروش
۲
می نیست آب دانه انگور بلکه هست
خون دلی ز جور فلک آمده بجوش
۳
اخبار ساکنان سراپرده فناست
هر غلغله که می رسد از جوش می بگوش
۴
باده فتاده است بجوش از خروش چنگ
وز جوش باده چنگ فتادست در خروش
۵
ساقی بیار باده که بگشایدم زبان
گویم ترا که از چه سبب مانده ام خموش
۶
بازار دهر را همه بر هم زدیم نیست
جز باده جوهری که بریزد بنقد هوش
۷
قید علاقه هست فضولی کمال عیب
زنهار پرده ز تجرد باو مپوش
نظرات