
فضولی
شمارهٔ ۲۲
۱
ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا
چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا
۲
کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم
چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا
۳
آنچنین از دیده مردم نمیکردم نهان
گر نبودی جوهر شوق لبت در جان مرا
۴
از پریرخساره دارم درون دل غمی
وه که خواهد کرد رسوا این غم پنهان مرا
۵
تا کجا خواهد شکستم داد باز افکند دور
چرخ چون تیر از کمان ابروی جانان مرا
۶
پیش خوبان گر بدی گوید رقیب از من چه باک
خوب میدانند در راه وفا خوبان مرا
۷
بود پنهان درد عشق من فضولی مدتی
کرد رسوا پیش مردم دیده گریان مرا
نظرات