
فضولی
شمارهٔ ۲۲۲
۱
لاف زد پیش رخت گلبن ز گلبرگ ترش
زد صبا از قهر گلبرگ ترش را بر سرش
۲
پیش خورشید رخت گل را نمی بیند جمال
گرچه میبندد هوا از دُرِّ شبنم زیورَش
۳
گشت گل پروانه شمع جمالت ای پری
نیست هر سو برگ بگرفتست آتش در پرش
۴
چند نازد با گل و بلبل چمن بگشای رخ
آتشی زن در گل و بر باد ده خاکسترش
۵
مهد گلبن جای راحت نیست طفل غنچه را
چون شود آسوده چندین خار دارد بسترش
۶
گل بحسن پنج روزه کرد دعوی با رخت
زود باشد زین گنه از هم بریزد پیکرش
۷
برگ گل تلخست می گرداند از خورشید رنگ
چون کنم نسبت فضولی با لب جان پرورش
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی