
فضولی
شمارهٔ ۲۲۷
۱
گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط
شد شاهد جمال ترا پرده دار خط
۲
بنشست گرد رشک بر آیینه ماه را
تا ماه من نمود بگرد عذار خط
۳
روزم بسان شمع سیه شد ز دود آه
تا سر زد از خواشی رخسار یار خط
۴
خطی نیافتیم بمضمون خط یار
خواندیم از صحیفه دوران هزار خط
۵
از دل که سوخت اشک نشان ماند بر رخم
چون مرده که ماند ازو یادگار خط
۶
مرده دلیم چون نخراشیم سینه را
رسم مقررست بلوح مزار خط
۷
بی خط او چه سود فضولی ز زندگی
درکش به حرف هستی خود زینهار خط
نظرات