
فضولی
شمارهٔ ۲۳
۱
از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا
می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا
۲
می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن
گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا
۳
زار مردم در غم تنهایی و ممکن نشد
این که بیند زاریم یاری کند یاری مرا
۴
در حریم الفتم آزادگان را راه نیست
من گرفتارم نباید جز گرفتاری مرا
۵
سوختی ای شمع تا در بزم او ره یافتی
بنده طور توام آموختی کاری مرا
۶
هر کجا افتاده ام افکنده فرشی زیر من
نیست در روی زمین جز سایه غمخواری مرا
۷
چرخ را با من فضولی هست مهری زین سبب
می کند هر دم اسیر ماه رخساری مرا
نظرات