
فضولی
شمارهٔ ۲۳۰
۱
گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ
چیست این سوزی که شبهای سیه دارد چراغ
۲
رشتهٔ جان سوزدم هر شب ز غیرت گرچه رو
من چنین محروم و در بزم تو ره دارد چراغ
۳
تا خبر از وصل آن خورشید یابد جان دهد
چشم بر راه نسیم صبحگه دارد چراغ
۴
بیگنه میسوزد از برق ستم پروانه را
چون نگردد قابل آتش گنه دارد چراغ
۵
زاهدا میخانه هم از آتش می روشنست
نی همین خلوتسرای خانقه دارد چراغ
۶
در رهت آن به که دل بر قول ناصح کم نهم
راه رو از باد میباید نگه دارد چراغ
۷
ظلمتم روشن فضولی ز آتش بیداد اوست
خانه درویش بین کز لطف شه دارد چراغ
تصاویر و صوت

نظرات