فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۳۱

۱

گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ

آتشی از رشک زد در رشته جانم چراغ

۲

رشته دارد در آتش می دهد هر لحظه یاد

زان رخ تابنده و زلف پریشانم چراغ

۳

روز وصل ای لاله رخ داغی نهادی بر دلم

سوختی بهر شب تاریک هجرانم چراغ

۴

در ره عشق از شب تاریک هجرانم چه غم

پیش ره بس برق آه آتش افشانم چراغ

۵

با وجود ذوق وصل خود ز من هستی مجو

هست دیدار تو صبح و جان سوزانم چراغ

۶

تا نبینم سوی غیر از شعله میل آتشین

بی تو هردم می کشد در چشم گریانم چراغ

۷

سوخت صد پروانه را بر حال من دل هر کجا

بر زبان آورد شرح سوز پنهانم چراغ

۸

در چراغ ما فروغی نیست شبها بی رخت

زانکه می گیرد ز آب دیده ما نم چراغ

۹

شمع را دامن کش ای فانوس بنشان گوشه

کامشب از مه طلعتی دارد شبستانم چراغ

۱۰

شام غم روشن نمی‌گردد فضولی خانه‌ام

گر فروزد چرخ از خورشید رخشانم چراغ

تصاویر و صوت

نظرات