
فضولی
شمارهٔ ۲۳۴
۱
گر ترا هست دلا در ره غم میل رفیق
بطلب جام شفق گون که رفیقست شفیق
۲
شده ام کم شده رادی سرگردانی
هست امید که راهی بنماید توفیق
۳
ای که در ساحل راحت ز سبک بارانی
دست ما گیر که در سیل سرشکم غریق
۴
ره مقصود کسی برد که از سر بگذشت
هر که دارد هوس کام جز این نیست طریق
۵
نیست در عشق بتان حاصل ما غیر از اشک
گهری بهتر ازین نیست درین بحر عمیق
۶
واعظا چند کنی بر سر منبر جلوه
پستی مایه تقلید نکرده تحقیق
۷
دل خونین فضولی بخیال رخ دوست
خاتم دست بلا راست نگینی ز عقیق
نظرات