فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۳۸

۱

بود درد دل از سودای عشقت حاصل عاشق

چه حاصل چون نه آگاه از درد دل عاشق

۲

ترا از میل عاشق هر زمان صد احتراز اما

دل عاشق بدان مایل که باشی مایل عاشق

۳

نخواهد یافت در عالم فراغت هر کجا باشد

سر کوی تو می یابد که باشد منزل عاشق

۴

ز دیده اشک می ریزد دمادم بر تن خاکی

نهال درد دل می پرورد آب و گل عاشق

۵

مدد سازد مگر توفیق ارشاد جنون ور نی

به تدبیر خرد کی می گشاید مشکل عاشق

۶

فروغ مهر معشوق است هر جا جلوه گر اما

نمی یابد اثر آه از دل ناقابل عاشق

۷

فضولی جز بلا مقصود عاشق نیست از جانان

بلایی باشد آن هم گر نباشد واصل عاشق

تصاویر و صوت

نظرات